.

.

.

.

من معــلّـم هستم

من معــلّـم هستم
 
زندگی پشت نگاهم جاریست ؛  سرزمین کلمات ،  تحت فرمان منست،  قصر پنهان منست ؛   قا صدکهای لبانم هرروز ،  سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد.
من معــلـّم هستم
گر چه بر گونه ی من، سرخی سیلی صد درد درخشش دارد ؛ آخرین دغدغه هایم اینست :  نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمیداصلاً! نکند حرفی ماند ؟! ، نکند مجهولی ، روی رخساره ی تن سو خته ی تخته سیاه جا مانده ست ؟!
من معــلّـم هستم
هر شب از آینه ها می پرسم :به کدامین شیوه ؟ ، وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟ ، بچه ها را ببرم تا لب دریا چه ی عشق ؟ ، غرق در یای تفکر بکنم ؟ ، با تبسم یا اخم ؟ ، با یکی بود و نبود؟ ،  زیر یک طاق کبود؟ ، یا کلاغی که به خانه نرسید ؟، قصه گویی بکنم ؟ ، تک به تک یا با جمع ؟ ، بدوم یا آرام ؟!
من معــلّـم هستم
نیمکت ها، نفس گرم قدمهای مرا می فهمند ؛  بالهای قلم و تخته سیاه ، رمز پر واز مرا می دانند ؛ سیبها دست مرا می خوانند .
من معــلّـم هستم
درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن، همگی مال منست.
من معــلّـم هستم.......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد