صدف عشقی و گُهر داری
آسمانی به دل قمر داری
راه آهسته می روی گویا
دردی از پهلو و کمر داری
شانه ات تیر می کشد وقتی
از زمین کیسه را که برداری
با شتابی که ضرب سیلی داشت
دیدِ کوتاه و مختصر داری
پاشو از روی خاک این کوچه
ای پرستو اگر که پر داری
علی ات را به مسجد آوردند
تو که بهتر ز ما خبر داری
علّتی شد که روز گریه کنی
ناله هایی که تا سحر داری